فیلم سریالIRFM

فیلم سریال

فیلم سریالIRFM

فیلم سریال

جناب سعدی هم شیطون بوده ها



انگار جناب سعدی هم سر و گوشش می‌جنبیده، گاهی با دوستاش می‌رفتن بیرون و یواشکی طرفشو دید می‌زده. خود سعدی می‌گه:

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا نگویند (یعنی ندانند) رقیبان که تو منظور منی

احتمالا دست جمعی با هم کلاسی های مکتب‌خونشون رفته بودن قهوه خونه، طرفم جلوش نشسته بوده که هی چپ و راست و نگاه میکرده. بعدشم از دختره خواستگاری کرده، دختره با کیفی، جزوه ای چیزی زده تو سرش که گفته:

چون دلآرام میزند شمشیر، سر ببازیم و رخ مگردانیم
دوستان در هوای صحبت یار زر فشانند، و ما سر افشانیم

بعد دوستاش اومدن نصیحتش کردن گفتن بابا این دختره به دردت نمیخوره و ازین حرفا که سعدی گفته:

دلداده را ملامت گفتن چه سود دارد؟
میباید این نصیحت کردن به دل سِتانان

در نهایت یکی رو واسطه میکنه که بره و با دختره حرف بزنه ولی دختره میگه شوهر من باید سمند داشته باشه (اشتباه نگیرد سمند یه نوع اسب بوده) و خونه دوبلکس با طویله اختصاصی و حوض سرپوشیده و ...

خلاصه از اونجایی که از شعر و هنر پول در نمیاد سعدی شکست عشقی خورده و معتاد شده افتاده گوشه زندان، ولی هنوزم عاشق طرف بوده و تو زندان این شعرو میگه:

باور مکن که من، دست از دامنت بدارم
زنجیر نگسلاند پیوند مهربانان

دختره هم با یه پسری که باباش نمایشگاه اسب و الاغ فروشی داشته ازدواج می‌کنه. الانم ۳تا بچه دارن... اینجوری قصه سعدی هم خیلی غم انگیز تموم میشه...

منبع: با تغییرات، از سایت برترین ها
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد